✨لحظههای تبلور مهربانی
عباس، از دوستان شهید علیرضا خلج تعریف میکرد:
«یه بار کاری پیش اومد موتور علیرضا رو قرض گرفتم، گفتم ده دقیقهای میارم، همین جا وایسا تا بیام.
اما کار پیش اومد و وقتی برگشتم، دو ساعت گذشته بود!!! ⏱
و علیرضا هنوز همونجا منتظر من بود.
وقتی بعد دو ساعت رفتم پیشش، با همون لبخند همیشگی و تیکهکلامش گفت:
«جیگر جون، گفتی ده دقیقه میای، الان دو ساعته من اینجام، تلفنت هم که جواب نمیدی!»💔
گفتم شرمنده و عذر تراشی نکردم.😓
عباس ادامه میده: «چیزی که این لحظه رو برای من ماندگارتر کرد این بود که علیرضا موتور رو سوار شد و برگشت بهم نگاه کرد و با صبر و حوصله گفت:
„من الان میرم خونه، یه ربع بعد بیا موتور رو بردار، برو به بقیه کارت برس.💓
همین رفتارها و محبت های بی دریغ و بی منت علیرضا بود که منو شیفته خودش کرده بود و امروز دلتنگ تر...😓

بخشی از مصاحبه گروه جهادی آوای اقتدار با مادر بزرگوار و دوستان شهید علیرضا خلج