✨خاطرات شهیدپاسدارمهندس هوافضاعلیرضاخلج✨

رفاقتی به سبک شهید علیرضا خلج و عباس دانشگر

«شهید عباس دانشگر، مدافع حرم، با جان‌فشانی خود در میدان نبرد علیه دشمنان اسلام به شهادت رسید. پس از شهادت عباس، علیرضا با آشنایی به رشادت‌ها و جان‌فشانی‌های او، در دل خود رفاقتی بی‌پایان با عباس پیدا کرد. آنقدر این رفاقت برای علیرضا عمیق بود که همیشه تصویر عباس در کنار خود داشت. دو رفیق با یک هدف بزرگ؛ تا روزی که علیرضا هم به شهادت رسید و در آسمان، در کنار عباس قرار گرفت. این دو مدافع از جنس آسمان، هرکدام در زمان و مکان خود، برای وطن و آرمان‌ها جان دادند و حالا در کنار هم جاودانه‌اند.❤️‍🩹🕊

گمنام پنجشنبه بیست و نهم آبان ۱۴۰۴ 23:17

✨لحظه‌های تبلور مهربانی

عباس، از دوستان شهید علیرضا خلج تعریف می‌کرد:

«یه بار کاری پیش اومد موتور علیرضا رو قرض گرفتم، گفتم ده دقیقه‌ای میارم، همین جا وایسا تا بیام.

اما کار پیش اومد و وقتی برگشتم، دو ساعت گذشته بود!!! ⏱

و علیرضا هنوز همون‌جا منتظر من بود.

وقتی بعد دو ساعت رفتم پیشش، با همون لبخند همیشگی و تیکه‌کلامش گفت:

«جیگر جون، گفتی ده دقیقه میای، الان دو ساعته من اینجام، تلفنت هم که جواب نمیدی!»💔

گفتم شرمنده و عذر تراشی نکردم.😓

عباس ادامه می‌ده: «چیزی که این لحظه رو برای من ماندگارتر کرد این بود که علیرضا موتور رو سوار شد و برگشت بهم نگاه کرد و با صبر و حوصله گفت:

„من الان میرم خونه، یه ربع بعد بیا موتور رو بردار، برو به بقیه کارت برس.💓

همین رفتارها و محبت های بی دریغ و بی منت علیرضا بود که منو شیفته خودش کرده بود و امروز دلتنگ تر...😓

بخشی از مصاحبه گروه جهادی آوای اقتدار با مادر بزرگوار و دوستان شهید علیرضا خلج

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام پنجشنبه بیست و نهم آبان ۱۴۰۴ 11:57

دعای مطالعه و تقویت حافظه

✨دعای مطالعه و دعای تقویت حافظه✨

که شهید علیرضا خلج اینقدر این دعا رو مکرر می‌خونده که حفظ شده بوده...

بخشی از مصاحبه گروه جهادی آوای اقتدار با مادر شهید علیرضا خلج 🇮🇷

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴ 15:40

برنامه ریزی مرخصی اربعین توسط شهید علیرضا خلج

✨بسم رب شهدا و صدیقین ✨

۱۴۰۳/۵/۳۱

برنامه ریزی مرخصی اربعین

۰۳/۶/۱۶ -- ۰۳/۶/۱←۰۳/۵/۲۳

نماز های واجب ←

۱- اول وقت (صبح،ظهر،شب)

۲- جماعت (ظهر،شب)

حضور قلب

نماز های مستحبی ←

۳- نماز استغفار

۴- نماز پدر و مادر

۵- نماز وتیره

مستحبات ←

۶- دعای عهد(صبح)

۷-زیارت آل یاسین

۸- یک صفحه قرآن

۹-زیارت عاشورا

۱۰- دائم الوضو بودن

صبح بعد از بیداری ←

راز و نیاز با خدا

سلام به اهل بیت و شهدا

آیت الکرسی

نیم ساعت قبل از اذان←حاضر شدن برای مسجد (ظهر،شب)

هفتگی

۱۲- دعای توسل (سه شنبه ها)

۱۳- دعای کمیل(پنج شنبه ها)

۱۴-دعای ندبه(جمعه)

۱۵- غسل جمعه

دد علی←

۱-خرید نان تازه هر روز صبح

۲- مشت و مال هر شب

ننه علی← شستن ،حیاط ،دستشویی ،حمام،جاروبرقی پتوها،سفره

✨رفتن به مسجد✨ با امیرعلی و حسین‌علی

امیر علی←

فست فودی

بستنی

آموزش مبانی کامپیوتر

نصب بازی

حسین‌علی←

پارک

بازی در خانه

✨✨✨

گمنام چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴ 15:26

بخشی از زندگی شهید علیرضا خلج

علیرضا وصیت نامه مکتوب نداره،

ولی همه ی کارهایی که در طول روز انجام می داد همه رو یادداشت می کرد و برای عمل به برنامه اش پیگیری داشت...

و یادداشت هایی که از قبل داشت خیلی شیرین و پر مفهوم هستن و یه جورایی باعث تلنگر هستن...

برای مثال

احترام به پدر و مادر و خانواده

به یاد شهدا بودن

و عمل به سیره شهدا

یاد کردن از رفقا و همکاران

و همیشه می گفت ان شاالله آدم شده از دانشگاه امام حسین ( ع) فارغ التحصیل بشیم ...

و هر لحظه به یاد شهید عباس دانشگر بود و می گفت التماس دعای آدم شدن، مثل عباس دانشگر شدن...

و حقیقتا خدا خیلی خوب علیرضا رو خرید

و علیرضا به آرزوی کودکیش یعنی شهادت در راه خدا رسید و برای همیشه رفت پیش رفیق شهیدش عباس دانشگر...

بخشی از مصاحبه گروه جهادی آوای اقتدار با مادر شهید علیرضا خلج 🇮🇷

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴ 15:20

حسین یک علی دیگر است ...

این لباس بچگی علیرضاست🥹

علیرضا از بچگی علاقه داشت به لباس سبز نظامی...

میگفت حسین یک علی دیگر است ...

اینجا هم برای مراسم اولین تولد بعد شهادت علیرضا(۱۹ شهریور ۱۴۰۴)، این لباس رو تن حسین کردیم...

بخشی از مصاحبه گروه جهادی آوای اقتدار با مادر شهید علیرضا خلج 🇮🇷

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴ 15:15

خاطرات شهید علیرضا خلج

بارها شده بود برای مسجد و پایگاه و موکب کار می کرد،

وقتی مناسبتی بود که کارش بیشتر می شد قبلش حتما یه کاری برا من انجام می داد که من ناراحت نشم جاهای دیگه کار میکنه و کارای منو انجام نداده....

مثلا حیاط، سرویس، ظرف ها رو می شست ، جارو می کشید. یکی از این کارا رو حتما انجام می داد...

بخشی از مصاحبه گروه جهادی آوای اقتدار با مادر شهید علیرضا خلج 🇮🇷

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴ 15:13

بخشی از زندگی شهید علیرضا خلج

زندگی علیرضا سراسر انس با شهدا بود،

با توجه به این که پدر بزرگ علیرضا هم از شهدای ۸ سال دفاع مقدس بودند بیشتر علیرضا رو با شهدا و مکتب شهادت آشنا کرده بود،

و همیشه می گفت بهترین مرگ شهادته و آرزو داشت که کاش تو دفاع مقدس بود و شهید می شد و هم سنگر پدربزرگش بود و چند باری هم گفته بود که من مرگ هیچ یک از عزیزانم (مخصوصا من و پدرش) رو نمیبینم و زودتر میرم!

و یکی از صحبت هاش همش این بود که به من می گفت: «خوش به حالت که فرزند شهید هستی و یه روزی هم مادر شهید میشی...»

همیشه هوامو داشت خیلی بهم دیگه افتخار میکردیم. چون پدرم نداشتم حواسش خیلی بهم بود هر موقع هر جایی بود باهاش کار داشتم سریع خودشو می رسوند

چون اولویت زندگیش خانواده بود...

بخشی از مصاحبه گروه جهادی آوای اقتدار با مادر شهید علیرضا خلج 🇮🇷

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴ 15:9

از اخلاق و رفتار شهید علیرضا خلج  که باعث شد ایشان به این مقام برسه

وقتی از دانشگاه میومد خونه نهایت استفاده رو میبرد،

✨از قبل برنامه ریزی داشت و همه ای این موارد رو از قبل داخل دفترش یادداشت می کرد و به طور دقیق انجام می داد

برای مثال

تو کارهای خونه به مادرش کمک میکرد،

کارهای پدرش رو انجام میداد،

به برادر هاش رسیدگی می کرد،

پای ثابت نماز جماعت مسجد قاضیان بود،

و برای نوجوانان مسجد کلاس برگزار میکرد،

ارادت ویژه ای به شهدا داشت،

مزار شهدا رو میشست و خدمت ویژه ای به شهدا می کرد،

و عضو گروه قرار عاشقی بود و در ایام خاص و هر هفته پنج شنبه ها برای شهدا برنامه داشتند،

برای دوستاش زیاد وقت میذاشت و به دیدارشون می رفت،

بچه های پایگاه رو اردو می برد،

به نیازمندان و مستمندان کمک می کرد،

و خیلی از این موارد رو حتی به زبون نمی آورد و کسی هم خبر نداره،

و اینکه گفته بود خدایا کمکم کن تو مرخصی ها نهایت استفاده رو ببرم بابت این بود که همش در حال خدمت مخلصانه بود و از این کار لذت میبرد،

و عاقبت به خیری رو تو خدمت به خلق خدا می دید،

در آخر مزد زحماتش رو هم گرفت....

بخشی از مصاحبه گروه جهادی آوای اقتدار با مادر شهید علیرضا خلج

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴ 15:6

نقش مادر شهید

مادر شهید نقش پر رنگ و بسزایی در تربیت علیرضا داشت و پدر بزرگ شهیدش الگو علیرضا بود حتی علیرضا در نوشته هاش به این موضوع اشاره دارد که

ای پدربزرگ شهیدم کاش من هم در جنگ می بودم و همسنگرت می شدم ...

و روی لباس سربازی اش هم هک کرده بود نائب شهید علی شاهبختی...

شهادت در خانواده شاهبختی نسل به نسل و سینه به سینه ادامه داشته و دارد ..

ادامه نوشته
برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴ 15:4

از اخلاق و رفتار شهید علیرضا خلج  که باعث شد ایشان به این مقام برسه

وقتی از دانشگاه میومد خونه نهایت استفاده رو میبرد،

✨از قبل برنامه ریزی داشت و همه ای این موارد رو از قبل داخل دفترش یادداشت می کرد و به طور دقیق انجام می داد

برای مثال

تو کارهای خونه به مادرش کمک میکرد،

کارهای پدرش رو انجام میداد،

به برادر هاش رسیدگی می کرد،

پای ثابت نماز جماعت مسجد قاضیان بود،

و برای نوجوانان مسجد کلاس برگزار میکرد،

ارادت ویژه ای به شهدا داشت،

مزار شهدا رو میشست و خدمت ویژه ای به شهدا می کرد،

و عضو گروه قرار عاشقی بود و در ایام خاص و هر هفته پنج شنبه ها برای شهدا برنامه داشتند،

برای دوستاش زیاد وقت میذاشت و به دیدارشون می رفت،

بچه های پایگاه رو اردو می برد،

به نیازمندان و مستمندان کمک می کرد،

و خیلی از این موارد رو حتی به زبون نمی آورد و کسی هم خبر نداره،

و اینکه گفته بود خدایا کمکم کن تو مرخصی ها نهایت استفاده رو ببرم بابت این بود که همش در حال خدمت مخلصانه بود و از این کار لذت میبرد،

و عاقبت به خیری رو تو خدمت به خلق خدا می دید،

در آخر مزد زحماتش رو هم گرفت....

بخشی از مصاحبه گروه جهادی آوای اقتدار با مادر شهید علیرضا خلج 🇮🇷

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴ 14:41

کدام ویژگی شهید عباس دانشگر باعث شده بود علیرضا شیفته ایشان بشه و او رو رفیق شهید خودش بدونه؟

ویژگی های شهید عباس دانشگر که باعث شده بود علیرضا دلبسته به این شهید بشن

👌اخلاق نیکو

👌احترام ویژه به پدر و مادر

👌نوکری سیدالشهدا

👌دستگیری از نیازمندان

👌و بنده خالص و مخلص خدا بودن

👌خوش رویی و خوش اخلاقی

👌عاشق جهاد در راه خدا

👌برنامه ریزی هایی که داشتن و حتی از برنامه ریزی اش تو گوشیش عکس داره و طبق همون برنامه برای خودش هم برنامه ریزی کرده،

یکی از صحبتهای شهید دانشگر رو خیلی دوست داشت که

👌حرکت جوهره اصلی انسان است و سکون زنجیر و….

که عکسش پروفایلش هم بود...

بخشی از مصاحبه گروه جهادی آوای اقتدار با مادر شهید علیرضا خلج 🇮🇷

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴ 14:40

موثرترین فرد روی شخصیت شهید علیرضا خلج چه کسی بود؟

قطعا موثرترین فرد در زندگی شهید مادر شهید هستن چون که از همان ابتدا با تربیت صحیح و آشنا کردن با خدا و سیره شهدا و پدر بزرگ شهیدش (شهید علی شاهبختی) مسیر را برای عاقبت به خیری علیرضا هموار کرد و صد البته نون حلالی که پدر علیرضا می آوردن قطعا موثر بوده...

بخشی از مصاحبه گروه جهادی آوای اقتدار با خانواده شهید علیرضا خلج 🇮🇷

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴ 14:38

خاطرات شهید علیرضا خلج

مادر بزرگ او که با شهید زندگی کرده و با مرام و سبک زندگی شهدا آشناست، بارها به دخترش گفته بود که به علیرضا دل نبند...

مرام و معرفت علیرضا خیلی شبیه پدربزرگ اش است و از او عطر شهادت می آید...

مادربزرگش می‌گوید علیرضا همچون پدربزرگ شهیدش هیچ چیز را برای خودش نمی‌خواست و مدام به فکر خدمت به مردم و دین بود ...

بخشی از مصاحبه گروه جهادی آوای اقتدار با خانواده شهید علیرضا خلج 🇮🇷

گمنام چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴ 14:20

خاطرات شهید علیرضا خلج

علیرضا به شدت اهل مطالعه و کتاب خواندن بودن و هر موقع که به مرخصی میومد کتاب جدید آماده می کرد تا موقع رفتن به دانشگاه با خودش ببره و بیشتر کتاب های که مطالعه می کرد در خصوص زندگینامه شهدا بود و بخوام اسم ببرم میتونم به کتاب های :

✨تنها زیر باران ( شهید زین الدین)

✨آن بیست و سه نفر

✨آخرین نماز در حلب

✨سه دقیقه در قیامت

✨جهاد با نفس

✨الی الحبیب

و خیلی کتاب های دیگه با همین محتوا ...

حتی بعد از شهادتش وقتی کوله پشتیش رو از زیر آوار در آوردن و برای ما فرستادن کتاب ✨شهید ابراهیم هادی داخلش بود...

بخشی از مصاحبه گروه جهادی آوای اقتدار با مادر شهید علیرضا خلج 🇮🇷

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴ 14:16

خاطرات شهید علیرضا خلج

چند روزی قبل اربعین بود و به دنبال شعاری بودیم تا آن را بیرق کنیم و بر سر موکب به احتزاز در آوریم ...

چندین شعار به ذهنمان رسید اما هنوز به آن شعار اصلی که شهدا مقدر کرده بودند ، انگاری نرسیده بودیم که ناگهان چشمه ای از محبت شهدا بر دل یکی از بچه ها جوشید و گفت :«نصرتی لکم معده؛برای یاری تان آماده ایم » همگی قند در دلمان آب شد و این شعار را بیرق کردیم ...

بیرق که آماده شد، آن را به نجف بردیم تا خاکسارش کنیم به پاهای ابوتراب و سپس به کربلا بردیم تا غباری از تربت مولایمان حسین بر آن بنشیند ...

حالا این پرچم مقدس شده بود و بچه ها باهم دعوا می کردند که چه کسی این بیرق را حمل کند ...

روزی که خدا علیرضا را پیش خود برد و مزارش را آماده می کردیم این پرچم که خیلی برای او عزیز بود را به مزارش پهن کردیم تا بیرق را به صاحبش برساند ...

و این است نصرتی لکم معده واقعی ...💔💔💔💔💔💔💔💔

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴ 14:13

بهترین خاطره

بهترین خاطره که شنیدم بعد از شهادتش این بود که علیرضا به جز من همیشه به دوستاش می گفته که وقتی زیارت عاشورا می خونید سلام آخر رو بلند بشید و ایستاده به ارباب سلام بدید و عرض ارادت ویژه ای به آقا داشته باشید،

و تو کلیپ هایی که تو فضای مجازی هم پخش شده دیدید که خود علیرضا هم ایستاده و در حال سلام دادن هستش،

و یکی از رفقای علیرضا گفت توی دانشگاه علیرضا به من گفته بود قبل هر نماز به اباعبدالله سلام بده و نمازت رو بخون یه روز همون رفیقش ایستاده بودن قبل نماز سلام داده بوده، آخر سر به علیرضا گفته بوده که امروز هر سلامی به امام حسین ( ع) دادم فقط به نیت خودت بود و دوستش میگه علیرضا از این موضوع به قدری خوشحال شده بود و احساس خوبی داشت که هیچ وقت مثل اون روز خوشحال ندیده بودمش...

یکی از صفات بارز علیرضا این بود که هیچ موقع زیارت عاشورا خوندنش ترک نمی شد در هر شرایطی و حتی ساعتی قبل از شهادت هم زیارت عاشورا خوند و به دیدار اربابش رفت...

و یکی از دلایل عاقبت به خیری رو تو خوندن زیارت عاشورا می دونست...

بخشی از مصاحبه گروه جهادی آوای اقتدار با مادر شهید علیرضا خلج 🇮🇷

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ 19:15

خبرشهادت

بعد از شهادتش خاطره ای که خیلی به دلم نشست این بود که

علیرضا یک هفته قبل اینکه به شهادت برسه به یکی از دوستاش زنگ می زنه و با هم صحبت می کنن ، آخر سر علیرضا به دوستش میگه که

هفته بعد یه خبر خیلی خوب میشنوی و این خبر توی کانال شهید عباس دانشگر پخش میشه

و دیگه چیزی نمیگه و خداحافظی میکنن...

و درست یک هفته بعد خبر شهادت علیرضا خلج تو کانال شهید عباس دانشگر اطلاع رسانی میشه و این دوستش میبینه و یاد حرف علیرضا میفته...

و خیلی برام جالبه که انگار خود علیرضا خبر داشته و چند ماه قبل شهادتش همش پیگیر کاراش بود تا تموم بشه و نیمه کاره نمونه...

بخشی از مصاحبه گروه جهادی آوای اقتدار با مادر شهید علیرضا خلج 🇮🇷

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ 19:14

مرام پهلوانی

آن روز حال و حوصله نداشتم. توی سوپرمارکت ایستاده بودم و حسابِ سرِ انگشتِ دخل و خرج را می‌کردم که دیدم علیرضا، پسرِ خوبِ محله، با همان لبخندِ همیشگی وارد شد. گفتم: «علیرضا جان، شما آدم خوش حسابی هستی، کاش همه مثل شما بودند، اما فلانی... آبلیمو برداشت و رفت، دیگه این طرف ها هم پیداش نشد!»

علیرضا نگاهی به من کرد. نگاهش نه عصبانی بود، نه قضاوت‌کننده، فقط عمیق بود. به لهجه اشتهاردی و خیلی صمیمی گفت: «اشته قربون، مگه آبلیمو چند تومن میشه؟ اونم با خرید من حساب کن.»

من گفتم: «نه بابا، منظورم نبود شما حساب کنی که...فقط درد و دل کردم!»

اما او دست بردار نبود. دوباره گفت، این‌بار با جدیتی توأم با احترام: «نه، قربون شما برم، حساب کن، شاید برایش مشکل پیش اومده. شاید یادش رفته. خوب نیس آدم بخاطر یه آبلیمو، آبروش بره...

شهادت، اوجِ همان اخلاقی است که در کوچه پس کوچه های زندگی، تمرین شده است، حقا که شهید زندگی کنی، شهید میشی...

✨بخشی از مصاحبه گروه جهادی آوای اقتدار با بستگان نزدیک شهید علیرضا خلج 🇮🇷

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ 19:13

عشق به ولایت فقیه و رهبری

علیرضا مخلصانه و از ته قلب حضرت آقا رو دوست داشتن و خودش رو سرباز آقا می دونست و همیشه می گفت که ایشان نائب امام زمان ( عج ) هستش.

خیلی دوست داشت پشت سر حضرت آقا نماز بخونه، یادمه بعد از عملیات وعده صادق ۲، حضرت آقا که در مصلای تهران نماز خوندن که به جمعه نصر معروف شد، علیرضا اینجا به آرزوش رسید و خواسته اش عملی شد. از این موضوع خیلی خوشحال بود.

و کتاب هایی که حضرت آقا به جوانان پیشنهاد مطالعه می دادن علیرضا پیگیر می شد و تهیه می کرد و مطالعه داشت.

بخشی از مصاحبه گروه جهادی آوای اقتدار با مادر شهید علیرضا خلج 🇮🇷

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ 19:12

دعای روز آخر دانشگاه

روز آخری که فارغ‌التحصیل شده بودیم

داشتیم قدم می زدیم

بهم گفت برام دعا کن، گفتم چه دعایی بهم بگو تا بنویسمش یادم میره، گفت:

۱. دعا برای آدم شدن

۲. حاج عباس شدن مثل شهید دانشگر

۳. عبد شدن

۴. سرباز امام زمان شدن

۵. خادم مردم شدن و ماندن در این مسیر

۶. دعا برای پدر و مادر ، ازمون راضی باشن

بخشی از خاطرات هم دانشگاهی و دوست شهید علیرضا خلج 🇮🇷

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ 19:11

غیبت نکردن

همیشه تلاش می‌کرد غیبت نکنه...

یکی از بچه های اتاقشون وقتی میومد داخل اتاق و بچه ها خواب بودن درو محکم می‌بست علیرضا هم خوابش سبک بود و از خواب می‌پرید، ازین بابت آزرده خاطر شده بود، برام دوسه بار تعریف کرد، ولی هرچی اصرار کردم که بگه کدومشونه نمی‌گفت ...

می خواست غیبتش نشه !

بخشی از خاطرات هم دانشگاهی و دوست شهید علیرضا خلج 🇮🇷

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ 19:10

ملاقات با سردار حاجی زاده

در یکی از روزها، علیرضا با چشمانی براق و لبخندی از شوق، خودش را به مادرش رساند و با ذوقی کودکانه پرسید: «مامان ، اصلاً فکر میکنی امروز چه کسی را در دانشگاه دیدم؟»

سپس بی‌آنکه منتظر پاسخ بماند، با شور و هیجان ادامه داد: «سردار حاجی زاده به دانشگاه ما آمده بودند!»

او شرح داد:« همه دانشجوها از سردار انگشتر خواستند، اما تعداد انگشترها محدود بود و به برخی نرسید.» سپس با لحنی متواضعانه، افزود: «من وقتی این صحنه رو دیدم، خواستم از فرصت دیدار با سردار بهره ای برده باشم، چیز ارزشمندی همراه نداشتم ، تسبیحی که در دست داشتم را به ایشان هدیه دادم.»

سردار با تعجب پرسید: «درحالی که همه از من انگشتر می‌گیرند، اما شما به من هدیه می دهید؟» سپس با مهربانی گفت: «آخر مراسم نزد من بیا، همین تسبیح را به تو می‌دهم، چون چیزی نزد من نمی‌ماند.»

اینگونه شد که توفیق یافت آخر مراسم بار دیگر سردار را از نزدیک ببیند و تسبیح خود را که اینک عطر مجاهد در راه خدا می‌داد، به یادگار نگاه دارد.

این داستان زیبا به ما می‌آموزد که ارزش هدیه به قیمت مادی آن نیست، بلکه به خلوص نیت و احساسی است که در پس آن نهفته است. گاه یک هدیه ساده با نیتی پاک، می‌تواند ارزشمندترین تبادل معنوی باشد و خاطره‌ای فراموش‌نشدنی از دو مجاهد در راه خدا که امروز هر دو شهید در راه اویند...

روایت مادر شهید علیرضا خلج در برنامه ملازمان حرم

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ 19:9

دمپایی گمشده

علیرضا از مسجد برمی‌گردد، اما دمپایی هایش نیست! بعد متوجه می‌شود یک پیرمرد به اشتباه آنها را پوشیده.

علیرضا نزدیک می‌شود و با با خوش رویی می‌گوید: «حاج آقا، به نظر می‌رسد دمپایی شما نیست!»

پیرمرد با خستگی می‌گوید: «نه پسرم، دمپایی خودم را گم کردم و این ها را پوشیدم.»

در این لحظه، علیرضا متوجه ماجرا می شود. به جای اصرار برای پس گرفتن، با لبخندی می گوید: «اشکالی ندارد حاج آقا، مهم اینه که پایتان باشد.»

حاج آقا هرچه اصرار می کند که دمپایی ها را بگیرد، او نمی پذیرد و می گوید: «پای شما باشه بهتره.»

و خودش، پابرهنه راهی خانه می شود.

✨گاهی بزرگواری،گذشتن از چیزهایی است که به راحتی میتوانی آنها را مال خود بدانی.

این،تصویری از ادب و گذشت است.

بخشی از مصاحبه گروه جهادی آوای اقتدار با خانواده شهید علیرضا خلج 🇮🇷

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ 19:8

پیچ‌گوشتی‌ای که شکست، اما مسئولیت ترک برنداشت

ماجرا از این قرار بود:

علیرضا برای کارهای موکبشان،به مغازه‌ای در کنار مسجد رفت تا یک پیچ‌گوشتی قرض بگیرد.

پایان کار، ناگهان پیچ‌گوشتی می‌شکند.

علیرضا کاری می‌کند که مغازه‌دار را هم شگفت زده می کند. او با پول خودش یک پیچ‌گوشتی نو می‌خرد و به مغازه‌دار برمی‌گرداند.

مغازه‌دار با تعجب و بزرگواری می‌گوید: «اشکالی نداشت! برای کار خودت نبوده که از جیب خودت رفتی یکی دیگه خریدی، بالاخره پیش اومده شکسته دیگه ، برای کار خیر استفاده شده و عمر وسیله تمام شده!»

علیرضا میگه: «نه، من می خوام از من به بقیه خیر برسه ولی از بقیه دینی به گردن من نمونه!»

✨این است مرام مردان خدا...

امانت، فقط پول و مال نیست؛ امانتِ اعتماد مردم است.✨

بخشی از مصاحبه گروه جهادی آوای اقتدار با خانواده شهید علیرضا خلج 🇮🇷

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ 19:8

خدمت به خانواده

بارها شنیدم که می‌گفت:

"دلم می‌خواد مثل بابام، همیشه در خدمت خانواده‌ام باشم."

یکبار در حرم شاه عبدالعظیم، به من گفت:

"برای پدر و مادرت نماز بخون..."

چون خودش همیشه تلاش می‌کرد، برای پدر و مادرش نماز بخواند.

بخشی از خاطرات ارسالی از هم دانشگاهی و دوست شهید علیرضا خلج 🇮🇷

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ 19:6

آداب زیارت

بعد از نماز جماعت، می‌رفتیم مزار شهید گمنام دانشگاه، ما که سریع زیارت می‌کردیم و می‌ایستادیم، اما او دست ادب بر سینه می‌گذاشت و زیارت نامه شهدا می خوند، سپس با ادب و تواضع درونی، دو زانو رو به روی مزار می‌نشست، پیشانی بر سنگ مزار می‌سایید و زمزمه‌کنان با شهید گفت‌وگو می‌کرد.

علاقه‌اش به تلاوت زیارت عاشورا هر روز در وجودش جاری بود.

یکبار پس از تلاوت زیارت عاشورا، به ما گفت:

👌"یادگاری من برای شما: وقتی به امام سلام می‌دید، رو به قبله بایستید و دست ادب بر سینه بگذارید، سپس به ارباب سلام بدید."

وصیتی که هنوز در ذهن و قلبمان زنده است...

بخشی از خاطرات ارسالی از هم دانشگاهی و دوست شهید علیرضا خلج 🇮🇷

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ 19:6

✨ آخر از همه، اول نزد خدا 🤍

مادر شهید خلج می‌گفت:

بعضی وقتا کارهای پایگاه بسیج خیلی طول می‌کشید.

زنگ می‌زدم☎️، می‌گفتم:

«علیرضا ناهار خیلی وقته آماده‌ست مامان، نمیای بخوری؟»

می‌گفت:

«نه مامان، هنوز بچه‌های پایگاه ناهار نخوردن. وقتی همه رفتن خونه‌هاشون، منم میام.»

همیشه خودش رو آخر می‌ذاشت 💭 انگار آسایش خودش براش مهم نبود تا وقتی خیالش از بقیه راحت نشده.

می‌گفت: «کار مونده، بچه‌ها هستن، اینا هم مثل من گرسنه‌ان نمی‌تونم بذارم تنها بمونن خودم بیام ناهار بخورم.»

انگار انتظار داشت هر روز مامانش برای همه‌شون غذا درست کنه!

دوستاش می‌گفتن گاهی وقتا که کارا خیلی طول می‌کشید و دیگه وقت غذا بود از پول خودش می‌رفت چیزای ساده می‌خرید، تا با بچه‌ها توی پایگاه چیزی درست کنن.

خسته هم که بود باز می‌خندید، شوخی می‌کرد.

«علیرضا 💚 باور داشت خدمت به خدا یعنی خدمت به دلِ بنده‌هاش…»

برای اون، پایگاه فقط یه ساختمان نبود؛ یه خونه بود، پر از رفاقت 💞 پر از دل‌های بی‌ریا...

یه دل بزرگ داشت اون‌قدری که خدا زودتر از همه صداش کرد…

چون دلی که برای بنده‌های خدا می‌تپه ❤️

خدا خریدار اون دل پرمهر می‌شه 🕊️

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ 19:4

کنکوری بودن با نور ایمان💛

دوران کنکور برای علیرضا فقط زمان درس خواندن نبود؛ فصلِ بندگی و هدف‌مندی بود.📚

هر روز، پیش از شروع مطالعه، با خواندن دعای مطالعه و تقویت حافظه دلش را به خدا گره می‌زد. آن‌قدر با اخلاص تکرارش کرده بود که دعا در ذهن و جانش حک شده بود.💖

او برای درس خواندنش برنامه‌ی دقیق و منظمی داشت؛ نه از سر اجبار، بلکه با نیتی روشن و هدفی والا. 📆

همیشه می‌خواست دانشگاه امام حسین قبول شود؛ می گفت دانشگاه امام حسین(ع)، انسان‌ساز است.🎓

نمیدانم چرا ولی آن روزها که خبری از جنگ نبود او می گفت کشور به رشته‌ی هوافضا بیشتر از هر چیزی نیاز دارد.🚀

و به دوست صمیمی اش که مومن و باهوش بود توصیه می‌کرد که در رشته هوافضا این دانشگاه ادامه تحصیل دهد.

اما آنچه او را خاص می‌کرد، تعادل در زندگی‌اش بود. با وجود سختی‌های کنکور، از مسجد، نماز جماعت، و کارهای فرهنگی فاصله نگرفت.⚖

در روزهایی که خیلی‌ها فقط به درس فکر می‌کردند، علیرضا درسش را هم عبادت کرده بود.

و شاید راز موفقیت و عاقبت زیبایش، همین بود… 💫

که در مسیر علم، دلش به سوی آسمان پر کشید.🕊

بخشی از مصاحبه گروه جهادی آوای اقتدار با مادر بزرگوار و دوستان شهید علیرضا خلج

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ 19:2

خاطره هم دانشگاهی شهید

✨اولین بار که علیرضا رو دیدم،

اوایل ثبت نام و تحویل مدارک برای گزینش بود،

نزدیک دو ساعت تو مترو باهم، هم مسیر شده بودیم،

راجع به علاقه اش به پیراهن سبز می‌گفت و می‌گفت قسمت و خواست خدا، رزق و روزیمون تو این مسیر رو برامون محقق می‌کنه...✨👌

آخرین بار هم تو تونل بودیم،

شنیدیم یکی از دوستامون شهید شده❤️‍🩹

جفتمون مات و مبهوت موندیم😓

علیرضا گفت وقت برا عزاداری بعد نابودی اسرائیل هست👊

قرار گذاشتیم که تا نابودی صهیونیست گریه نکنیم💔🖤🥀

بخشی از خاطره ارسالی از هم دانشگاهی شهید علیرضا خلج

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ 13:6

مرز بین کار و دل 🤍

یکی از رفیقاش می‌گفت:

علیرضا با همه‌ی شوخ‌طبعی و مهربونیش، وقتی نوبت کار می‌رسید، خیلی جدی می‌شد.

همیشه می‌گفت:

«وقت کار، کار… وقت شوخی، شوخی.»

با بچه‌ها خیلی حوصله داشت، ولی نظم و مسئولیت براش مهم‌تر از هر چیزی بود.

یه روز برای کارهای قرارعاشقی مشغول بودیم، یکی از بچه‌ها وسط کار مدام شوخی می‌کرد و باعث می‌شد کار عقب بمونه.

علیرضا با لحن محکم اما مؤدب گفت:

داداش بسه دیگه الان وقت شوخی نیست… کارامون دیر میشه بذار کارمون تموم شه، بعد هرچی خواستی شوخی کن.»

دوستمون دیگه شوخی نکرد و کار ادامه پیدا کرد، ولی از نگاهش معلوم بود کمی ناراحت شده، علیرضا همیشه دلش می‌لرزید نکنه رفتارش کسی رو ناراحت کنه.

از همون شب شروع کرد به پیام دادن به اون رفیق.

اون‌قدر پیام داد و معذرت خواست تا وقتی که دوستش خندید و گفت «حلال کردم رفیق، ناراحت نیستم چیزی نگفتی که...این همه عذرخواهی می کنی»،

حرفش این بود که:

«خدا از حق خودش می‌گذره، اما از حق‌الناس نمی‌گذره…👌

✨برای علیرضا کار مهم بود، ولی دلِ آدم‌ها از اون مهم‌تر.❤️‍🩹

✨«مرز بین کار و دل را بلد بود، چون با دلش کار می‌کرد...» ✨

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ 13:6

مراقبت از دل حتی به اندازه یه پیچ کوچیک

یکی از دوستان علیرضا تعریف می‌کرد:

توی پایگاه مشغول کار بودیم، داشتیم خیمه‌ای را آماده می‌کردیم.

علیرضا برای بستن یکی از قسمت‌های خیمه به یک پیچ نیاز داشت.

رو کرد به یکی از بچه‌های کوچیک پایگاه و با لبخند گفت:

«میشه بری برام یه پیچ بیاری؟»

بچه با ذوق رفت دنبال پیچ، اما کمی طول کشید تا برگرده.

توی همین فاصله، یکی دیگه از بچه‌ها پیچ لازم رو آورد و علیرضا کارش رو انجام داد.

وقتی پسر کوچولو برگشت و دید کار تموم شده، ناراحت شد و گفت:

«کار تموم شد، پس پیچ من چی!»😢

علیرضا برای اینکه پسر بچه هم احساس کنه کمکی کرده برای برپایی خیمه ، لبخند زد و گفت:

«الان خودم پیچ تو رو میبندم.»

علیرضا نمی‌خواست دل پسر بچه حتی ذره ای ناراحت بشه، یا از قدم برداشتن برای اهل بیت دلسرد بشه.👌

برای خوشحال کردنش، با صبر و حوصله پیچ رو باز کرد و زمان زیادی صرف کرد تا پیچ همون پسر کوچولو رو ببنده.❤️‍🩹

برچسب‌ها: خاطره شهید
گمنام دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ 13:4
برچسب‌ها
نویسندگان
امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

© ✨خاطرات شهیدپاسدارمهندس هوافضاعلیرضاخلج✨